آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

آرنیکا تمام نا تمام من

بادکنک

برای فرزند عزیزم از بین تمام اسباب بازیها یک بادکنک می خرم چون بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده. بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره. بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه. و مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده.....
20 مهر 1391

من تو رو دعوتت کرده ام به این دنیا

عزیزم می خوام بدونی واسه داشتنت خیلی کارها کردم ویه جورهایی قید خیلی چیزها رو زده ام .اینها رو مینویسم تا همیشه قدر فرشته ای که خدا بهم داده بدونم و خدا را شاکر باشم.بذار از اولش بگم .ترم آخر دانشگاه با آقای همسر یعنی بابا پیام شما آشنا شده .من هم سرکار میرفتم و هم دانشگاه جمعها کلاس زبان خلاصه خیلی فعال بودم  ٢ هفته از آشنایی با پیام جان نگذشته بود که در خواست ازدواج کرد و.. وقتی نامزد کردیم قرار بود ٢ ماه نامزد بمانیم تا آقای همسری یه کار دولتی پیدا کنه آخه بابام میگفت من به کسی که کار آزاد داشته باشه دختر نمیدم خلاصه جور شد همسر بنده شرایطش رو بدست آورد ما سر یک ماه نشده عقد کردیم وقرا شد یکسال بعد جشن عروسی رو بگیریم اما خودمون با ه...
9 مهر 1391

سوراخ کردن گوشهای قشنگت

دخترم خیلی وقت میخوام برات بنویسم ولی تمام وقتم با شما پر شده و اجازه نمیدی برای حتی چند دقیقه تنها بمونی.از رویدادهای جدید باید بگم که پنجشنبه برای چکاب بردیمت دکتر .درمطب دختر بچه ای بود که خیلی گریه می کرد وقتی رفت داخل شروع به جیغ کشیدن کرد بعد از اونها ما وارد اتاق شدیم آقای دکتر با خنده احوال پرسی کرد و گفت بچه ها توی این سن سخت قبول میکنند گوششان را سوراخ کنیم بعد یه نگاهی به شما کرد وگفت این خانم خانم ها هم که گوشش رو سوراخ نکرده .بابایی یه نگاه به من کرد وگفت اگه دکتر سوراخ میکنه خوب بیا ما گوش آرنیکا رو سوراخ کنیم .من آخه ما که آمادگیشو نداریم تازه شب هم خونه دایی یوسف دعوتیم .دکتر خندید و گفت الان که زیاد نمی فهمه فوقش یه خور...
1 مهر 1391